آمریکایی ها از همان نخستین روزهای تهاجم خود به افغانستان تاکید داشتند که بنا دارند حاکمیتِ تروریسم را از افغانستان بر چینند و به جای آن صلح، آزادی، دموکراسی و حراست از حقوق بشر را برای مردم افغانستان به ارمغان آورند.
همزمان با فرارسیدنِ ماه آگوست و خروج تحقیرآمیز نیروهای آمریکایی از افغانستان(در سال ۲۰۲۱) و پایان اشغالگری دو دهه ای این کشور که در نوع خود مصادف با اولین سالگرد بازگشت مجدد گروه طالبان به عرصه قدرت سیاسی در افغانستان است، ناظران و تحلیلگران بسیاری از اقصی نقاط جهان به ارزیابی این مساله و بازخوانی ابعاد مختلف کنشگری آمریکا در معادله افغانستان و شکست های آن می پردازند.
در این راستا، شاید نکته مشترک میان اغلب تحلیل و تفسیرها، تایید این نکته باشد که آمریکا در معادله افغانستان شکست خورده و البته در این میان، مردم افغانستان بزرگترین قربانیان اشغالگری پوچ و بی اساس واشینگتن در خاک خود بودند.
در این چهارچوب، به طور خاص با فرارسیدن سالگرد خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان میتوان ۵ ناکامی بزرگ این کشور در مساله افغانستان را مورد توجه قرار داد که پرداختن به آن ها کاملا ضروری به نظر می رسد.
یک: عیان شدن پوچ بودنِ فلسفه حمله آمریکا به افغانستان و اشغال ۲۰ ساله این کشور
یکی از ابتدایی ترین دلایلی که رهبران آمریکا در زمان حمله این کشور به افغانستان در سال ۲۰۰۱ جهت اشغال این کشور مطرح کردند، خلع حکومت طالبان از قدرت بود. در واقع، دولت آمریکا با طرح این ادعا که افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان به کانونی جهت تجمع گروه های خطرناک تروریستی در جهان به ویژه القاعده، و طراحی و عملیاتی کردنِ طرح های تروریستی تبدیل شده، به این کشور حمله کردند و متعهد شدند تا نابودیِ تمامی آنها، به عملیات در افغانستان خاتمه دهند.
این در حالی است که در بحبوحه خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان، گروه طالبان شهرهای این کشور را یکی پس از دیگر فتح کرد و حتی در شرایطی که هنوز نیروهای آمریکایی در فرودگاه کابل حضور داشتند، بار دیگر بر افغانستان مسلط شد. در واقع، طالبان تنها ظرف چند روز از آغاز فرآیند عقب نشینی نیروهای آمریکایی از افغانستان، بار دیگر بر این کشور مسلط شدند و فلسفه ابتدایی ترین دلیلِ اعلامی دولت آمریکا در حمله به افغانستان را زیر سوال بردند.
مساله ای که به زعم بسیاری از تحلیلگران غربی، نمودی عینی از از یک شکست فاجعه بار برای آمریکا در معادله افغانستان بود و اساسا ۲۰ سال حضور آن در این کشور را بی معنا کرد. البته که اوج گیری مجدد فعالیت های القاعده(و حتی ترور رهبر سابق این گروه ایمن الظواهری در چند روز گذشته به دست نیروهای آمریکایی در کابل) و داعش در خاک افغانستان نیز گواهی دیگر بر پوچ بودن فلسفه اشغالگری آمریکا در افغانستان است.
دو: شکست پروژه تحمیلی دولت و ملت سازی آمریکا در افغانستان
یکی دیگر از ابعاد مهم ناکامی دولت آمریکا در مساله افغانستان، شکست آن در پیشبرد دو پروژه دولت و ملتسازی در افغانستان بود. در واقع آمریکایی ها با تکیه بر بنیان های فکری و فرهنگی غربی، بنا داشتند تا یک نظام سیاسی و همچنین ملتی جدید در افغانستان ایجاد کنند که تا حد زیادی در حوزه حکمروایی و اجتماعی، دنباله رو کشورهای غربی و مخصوصا آمریکا باشد.
این در حالی است که شاهد بودیم دولتِ ایجاد شده در افغانستان با مهندسی آمریکا حتی نتوانست شش ماه در برابر طالبان دوام آورد و خیلی زود سقوط کرد و رئیس جمهور آن(اشرف غنی) نیز به خارج از افغانستان فرار کرد و در عین حال خود ملت افغانستان نیز با توجه به خیانت های آمریکایی ها به آن ها و عدمِ تعهد آمریکا در عمل به وعده های دور و درازش در قبال ملت افغانستان، در تمامی ۲۰ سال اشغالگری آمریکا در افغانستان، به آن روی خوش نشان نداده و خود را در قالب دستورکارهای این کشور به ویژه در بُعد مهندسی اجتماعیِ افغانستان قرار ندادند. پروژه ای که از حیث فکری و اندیشه ای و فرهنگی کاملا با مبانی فرهنگی جامعه افغانستان در تضاد بود.
سه: رونمایی از پوچ بودنِ ایده هژمونی جهانی آمریکا
ایالات متحده آمریکا سال هاست که با استفاده از ابزارهای مختلف به ویژه در حوزه قدرت نرم سعی دارد این باور را به جهانیان القا کند که قوی ترین کشور جهان است و در نظام بین الملل نیز از موقعیتی هژمونیک برخوردار می باشد. این در حالی است که زمین گیر شدن آن در افغانستان و شکست خوردن از شبه نظامیان طالبان بار دیگر همچون مواردی نظیر شکست آمریکا در قالب جنگ ویتنام نشان داد که تا چه اندازه این قبیل ادعاها پوچ و بی اساس هستند.
جالب اینکه شکست آمریکا در افغانستان در نوع خود بسیاری از متحدان منطقه ای آمریکا مخصوصا در کشورهای عربی حاشیه خلیح فارس را نیز به فکر واداشت تا در تکیه بی چون و چرای خود به واشینگتن تجدید نظر کنند و خواستار ارائه تضمین های امنیتی جدی از سوی دولت آمریکا به خود شوند. در این رابطه این قبیل کشورها حتی جهت تحریک واشینگتن، به توسعه روابط خود با چین و روسیه نیز پرداخته اند. در واقع این باور در این قبیل کشورها تقویت شده که اساسا نمی توان روی آمریکا به عنوان یک شریک و متحد راهبردی که در مواقع سخت به کمک آن ها می آید حساب کرد. مساله ای که در نوع خود به یک بحران حادِ اعتبار و عدم مشروعیت برای واشینگتن تبدیل شده است.
چهار: رونمایی از خیانت عینی آمریکا به متحدان خود در افغانستان
یکی دیگر از جلوه های عینی شکست و ناکامی آمریکا در افغانستان که به طور خاص حاکی از شکست اخلاقی این کشور در معادله افغانستان بود و حتی صدای خود آمریکایی ها و متحدان آن ها را نیز درآورد، این مساله بود که آمریکایی ها بسیاری از مردم افغانستان را که با آن ها در قالب های مختلف همکاری داشتند، در برابر طالبان رها کردند و به خوبی نشان دادند که چه سرنوشتی در انتظار افرادی خواهد بود که با آمریکا همکاری کنند. مسالهای که در نوع خود نمودی عینی از ورشکستی اخلاقی حکمروایی آمریکایی و البته بی تعهدی آن است.
پنج: افشای ادعاهای دروغین آمریکا در مورد افغانستان
آمریکایی ها از همان نخستین روزهای تهاجم خود به افغانستان تاکید داشتند که بنا دارند حاکمیتِ تروریسم را از افغانستان بر چینند و به جای آن صلح، آزادی، دموکراسی و حراست از حقوق بشر را برای مردم افغانستان به ارمغان آورند. این در حالی است که پس از دو دهه اشغالگری آمریکایی ها در افغانستان، سطح فساد سیاسی و اقتصادی در ساختارهای دولت افغانستان که با حمایت آمریکا ایجاد شده بودند به چنان حدی رسیده بود که حتی صدایِ خود مردم افغانستان را نیز درآورده بود.
در عین حال، در دیگر حوزه های ادعایی آمریکا در قالب حمله اش به افغانستان نیز این کشور پیشرفتی را به خود ندید و در پایان نیز مشاهده کردیم که بار دیگر طالبان قدرت را در افغانستان به دست گرفتند. آمریکایی ها پس از ۲۰ سال حضور در افغانستان نَه در حوزه آموزشی، نَه سیاسی، نه اقتصادی، و نه دیگر حوزه های اجتماعی، دستاوردهای چندانی را از خود در افغانستان بر جا نگذاشتند و اکنون نیز شاهدیم که مثلا زنان افغانستانی بار دیگر از حق آموزش محروم شده و نوعی اقتدارگرایی در ابعاد گوناگون بر افغانستان غلبه کرده است. در واقع، افغانستان در مدت ۲۰ سال اشغال این کشور به دست آمریکا، بار دیگر در نقطه صفر قرار گرفته است.
نظر
ارسال نظر برای این مطلب