انتخابات اخیر بسیار مورد توجه محافل سیاسی و رسانهای منطقه قرار گرفت، البته نه از جهت انتظار مشخص شدن برنده آن، بلکه از این جهت که نتیجه روشن آن، چه تاثیری بر سیاست منطقهای ایران در چهار سال آتی میگذارد؟
طی دو هفته اخیر بحثهای زیادی با دوستان تحلیلگر از کشورهای منطقه که به دقت اوضاع ایران را رصد میکنند داشتم. سخنی به گزافه نیست اگر اذعان کنم شناخت برخی از آنها از اوضاع ایران و پیچیدگیهایش بیشتر از برخی کارشناسان ایرانی است.
کسی که از خارج یک جغرافیای سیاسی و بدون سوگیری، تعلقات فکری و سیاسی نظارهگر تحولات آن است، تصویر جامعی را میبیند و تکههای پازل و تاثیرگذاری هر کدام در ترسیم این تصویر را به خوبی مشاهده میکند که همین کمک شایانی برای شناخت میکند؛ البته اینجا منظور کنشگرانی در منطقه است که به طور مستقل تحولات را پیگیری میکنند؛ نه افرادی که از زاویه دیدی سوگیرانه نگاه میکنند.
جالب اینجاست که کسی از نتایج انتخابات نمیپرسید و برخی از این دوستان به مزاح میگفتند ای کاش پیش بینی همه تحولات سیاسی به آسانی پیشبینی نتایج این دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران باشد. تقریبا همه بالاتفاق بر پیروزی ابراهیم رئیسی اتفاق نظر داشتند. وقتی هم میگفتم نباید اتفاقات غیر منتظره در انتخابات ایران را از نظر دور داشت و به نمونههای آن در ۷۶ و ۹۲ اشاره میکردم، تردیدی در خوانش آنها ایجاد نمیکرد.
به هر حال، آنچه برای آنها اهمیت داشت این که تاثیر یکدست شدن میدان و سیاست در ایران بر سیاست منطقهای چه خواهد بود. دو نگاه وجود دارد؛ نخست این که برخی میگویند با این یکدستی سیاست خارجی ایران تهاجمی شده و تنشها متعاقب آن فزونی میگیرد. به اعتقاد آنها، پیروزی رئیسی موجب اطمینان خاطر بیشتر متحدان منطقهای ایران، از بازیگران فراملی و فروملی میشود و همین نوعی احساس غرور و تقویت موقعیت به آنها تزریق میکند و موجب میشود در معادلات داخلی کشورهای خود و یا در سطح منطقه مصممتر از قبل بر مواضع و سیاستها باشند. از این رو، احتمال میدهند که برگردان این مساله تشدید تنش در این کشورها و منطقه باشد.
اما در مقابل برخی دیگر معتقدند که سرکار آمدن دولتی همسو با میدان در ایران میتواند فی نفسه یک فرصت باشد؛ از این جهت که اگر ایران قصد نشان دادن “نرمشی راهبردی” (نقل قول) برای کاهش تنشها در منطقه و اصلاح روابط تنشی با همسایگان خود را داشته باشد، این کار از یک دولت اصلاحطلب که با میدان سر نزاع دارد، بر نمیآید. کما این که میگویند که تجارب ۸ سال اخیر دولت روحانی نشان داد که روابط با دول منطقه در درجه چندم اولویت آن قرار داشته که بخشی از آن را به دلیل رویکرد خود دولت و اهتمامات دیگر آن و بخشی دیگر را ناشی از غلبه نگاه میدانی بر روابط منطقهای ایران دانسته و دست دولت را چندان در این باره باز نمیدانند. وقتی به تفصیل صحبت شد، گفته میشد که اساسا در چهار سال اول ریاست جمهوری، بیتوجهی زیادی به روابط با همسایگان شد و در چهار سال دوم نیز توجهی که نشان داده شد، از سر ناچاری و نه اختیاری و به دلیل بحران در روابط با آمریکا بود.
البته برخی از این کارشناسان که سن و سالی از آنها گذشته است، به نیکی از سیاست دوران دولت اصلاحات درباره مسائل منطقه و روابط با همسایگان یاد میکردند.
به هر حال، این نگاه که یکدست شدن میدان و دیپلماسی ایرانی به تبع یکدست شدن قدرت میتواند منجر به اتخاذ تصمیمات مهم در اصلاح روابط با کشورهای منطقه شود، گمانهای قابل تامل است. به گفته یک دوست عرب، این یکدستی موجب جدیتر گرفته شدن گفتگوهای احتمالی در منطقه با ایران از طرف دیگر کشورها میشود؛ از این منظر که احساس خواهند کرد دولتی که با آن در حال گفتگو هستند، از توان لازم برای انجام یک گفتگوی جدی و چالشی برخوردار است و مذاکره با آن در واقع مذاکره با میدان است.
اما فارغ از این خوانشهای بعضا ناهمگون درباره تاثیرات احتمالی پیروزی رئیسی بر سیاست خارجی ایران، این که موجب تهاجمی شدن این سیاست میشود یا در بطن خود فرصتی نهفته برای برداشتن گامها بزرگ دارد، شرایط و بحرانهای منطقهای میطلبد رویکردی جدید برای اصلاح اساسی روابط منطقهای اتخاذ شود. گفتار درمانی، کلیگویی و ادبیات چالشی چاره کار نیست و جا دارد که بازنگری اساسی در آن صورت گیرد و متولیان امر ادبیات و گفتمانی شسته رفتهتر توام با رفتارهای تنشزدا در پیش گیرند. حال که حذف بنیامین نتانیاهو نیز فی نفسه یک فرصت برای این مهم از جهت روابط تنگاتنگ و شخصی وی با برخی کشورهای منطقه است.
حال باید دید این یکی شدن قوهها چه برگردانی در رویکرد منطقهای ایران خواهد داشت و کدام یک از آن گمانههای دوستان کارشناس از کشورهای منطقه محقق میشود.
نظر
ارسال نظر برای این مطلب