686
دبی اکنون به مرکز اصلی طلای درگیر در مناقشه سودان تبدیل شده است. طلایی که مالیاتپذیر نیست، جنگ را تأمین مالی میکند و استقلال اقتصادی دولت غیرنظامی را تضعیف میکند. امارات متحده عربی (UAE) در سودان صرفاً یک بازیگر حاشیهای نیست؛ بلکه بخشی از یک پروژه منسجم، ثروتمند و گسترده در سطح منطقه است. پروژهای که میتوان آن را «زیرامپریالیستی» (subimperialist) نامید؛ یعنی کشوری که هرچند خود یک قدرت امپریالیستی جهانی نیست، اما در سطح منطقهای رفتاری امپریالیستی دارد و در عین حال با منافع قدرتهای امپریالیستی بزرگ همسو عمل میکند.
این پروژه ترکیبی است از استخراج اقتصادی، اتحاد با رژیمهای اقتدارگرا، و سیاستهای ضدانقلابی، که در پوشش ظاهریِ «دیپلماسی و مدرنیته» دنبال میشود. سودان، به شکلی تراژیک، به یکی از آزمایشگاههای اصلی این پروژه تبدیل شده است.
در سال ۲۰۱۵، رژیم بشیر نیروهای RSF را تحت فرماندهی امارات به جنگ یمن فرستاد. این رابطه مبادلهای بود: امارات از مزدوران سودانی برای جنگ استفاده میکرد و در عوض به حمیدتی سلاح، پشتیبانی لجستیکی و مشروعیت سیاسی میداد.در نتیجه، RSF تبدیل به بازوی نیابتی امارات در سودان شد نیرویی که هم توان سرکوب دارد و هم بر منابع طلای کشور مسلط است. میان سالهای ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۳، RSF کنترل معادن طلای سودان، بهویژه در دارفور، را بهدست گرفت. بیشتر این طلا به امارات قاچاق شد.[1]
در حال حاضر، نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) بخش بزرگی از معادن طلای غرب سودان را کنترل میکنند. آنها از استخراجکنندگان مالیات میگیرند، طلا را با هواپیماهای فاقد نشانه به امارات ارسال میکنند و در مقابل، امارات برای آنها نقدینگی، سوخت، قطعات یدکی خودروهای نظامی و گاه تجهیزات نظامی تأمین میکند. این رابطه کمکرسانی یا اتحاد ایدئولوژیک نیست؛ یک قرارداد تأمین است: RSF طلا تحویل میدهد، امارات آن را تصفیه و رسمی میکند و سپس شمشهای شمارهدار در زنجیرهی مالی جهانی محو میشوند. جنگ نیز با افزایش ریسک، قیمت طلا را بالا نگه میدارد و این مستقیماً به نفع بازار طلای دبی است.
طلا برای امارات فقط منبع نقدینگی نیست؛ راهی برای تبدیل دارایی پرریسک به شمشهای قابلادغام در شبکهی مالی جهانی است. تا وقتی هزینهی اعتباری حمایت از RSF قابل مدیریت باشد، ادامهی جنگ در سودان برای دبی بازده اقتصادی دارد و موقعیتش در بازار جهانی طلا را حفظ میکند.
در واقع امارات در جنگ سودان رویکرد «کنترل جریان، نه کنترل زمین» را تثبیت کرده است. تأمین مالی و لجستیکی RSF، اهرم بندر سودان و پیشقراردادهای بازسازی نشان میدهد ابوظبی به چرخهی طلا و زیرساختهای آینده نگاه میکند، نه به پیروزی یک طرف.
نشانهی تغییر راهبرد، نه در میدان نبرد، بلکه در هزینهی اعتباری پالایشگاههای جبلعلی در کانالهای غربی است. اگر فشار حقوقبشری/ضدپولشویی بالا برود، امارات مسیر تأمین را تغییر میدهد و RSF طی ۶۰–۹۰ روز فرو میریزد.
در سطح زیرساختی نیز امارات اهرم بندری مهمی در اختیار دارد. ارتش سودان (SAF) برای کارکرد اقتصادی و نظامی خود به بندر سودان وابسته است و این بندر را DP World امارات اداره میکند. بنابراین، هر طرفی که در جنگ پیروز شود، همچنان باید هزینهی بندر را به امارات پرداخت کند. این یعنی امارات در سناریوی پایان جنگ نیز جایگاهش را از قبل تثبیت کرده است.
پس از پایان جنگ، فعالیتهایی مانند بازسازی فرودگاهها، پلها و شبکهی برق خارطوم ضروری خواهد بود. شرکتهای اماراتی ازهماکنون پیشقراردادهای بازسازی را آماده کردهاند؛ در ازای امتیاز بندری، مجوزهای استخراج یا قراردادهای بهرهبرداری بلندمدت. این لایه، نگاه بلندمدت و آیندهمحور امارات را به ادامه حضور و نفوذ در سودان نشان میدهد.[2]
در نهایت باید گفت امارات در سودان نه یک «میانجی صلح» بلکه بازیگری متخاصم است که از طریق نیروی نیابتی خود، RSF، جنگ را تغذیه میکند و در عین حال با دیپلماسی دوپهلو چهرهای بیطرف از خود نشان میدهد. این نقش زیرامپریالیستی نشان میدهد که چگونه یک کشور غیرقدرتمحور میتواند با پول، جنگ نیابتی و شبکههای اقتصادی خاکستری (بهویژه طلا)، بر یک منطقه فقیر اما استراتژیک مسلط شود در حالی که از مصونیت سیاسی جهانی برخوردار است. [3]
نظر
ارسال نظر برای این مطلب