فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی از دوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت
به زنی که موی_بلند و لباس شیکی داشت نگاه میکند از ذهنم گذشت که شیخ به ما می گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می کند! نگاهی به من کرد و فرمود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینم؛ ببین!نگاه کردم دیدم همینطور از بدن آن نن مثل شرب گداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبال اوست سرایت میکند . شیخ رجبعلی فرمود این زن راه میرود و روحش يقه مرا گرفته از راه میرود و مردم را همینطور با خودش به آتش جہنم می برد
نظر
ارسال نظر برای این مطلب