سربازهای عراقی دو طرف راهرو ایستاده بودند و بچه ها را هنگام رد شدن با کابل می زدند. حاج آقا هم بود و موقع رد شدن از بین عراقیها، خودش
را سپر بقیه می کرد؛ برای همین، بیشتر کابل ها به او خورد. همان وقت، کابل یکی از سربازها از دستش افتاد. حاج آقا ایستاد، خم شد، کابل را برداشت و به سرباز داد. سرباز عراقی چند لحظه حاج آقا را نگاه کرد. بعد کابل را زمین انداخت و رفت. بعد از آن، هیچ وقت با کابل به اردوگاه نیامد
نظر
ارسال نظر برای این مطلب