عبدالله بن الحسن، وقتی فهمید عمویش در میدان روی زمین افتاده است، با شتاب آمد و رسید بالای سر ابی عبدالله . هنگامی که رسید، یکی از سربازان خبيث وقسي القلب ابن زیاد، شمشیر را بلند کرده بود که بربدن مجروح ابی عبدالله ج فرود بیاورد. دستهای کوچک خود را بی اختیار جلوی شمشیرگرفت، دست این بچه قطع شد. فریادش بلند شد. اینجا بود که امام حسین ع خیلی منقلب شد؛ کاری هم از او برنمی آید. دست به دعا برداشت و از ته دل مردم را نفرین کرد. صدا زد: «أللهم أمسك عنهم قظ الشقاء»؛ خدایا باران رحمتت را براین مردم حرام کن
نظر
ارسال نظر برای این مطلب