زمان جنگ، صبح وقتی هوا روشن میشد رزمندههایی که به بیرون چادرهایشان میرفتند متوجه میشدند یکی در تاریکی شب کفشهای آنان را واکس زده، اما نمیدانستند این شخص کیست.
یک شب قرار شد یکی از بچه ها نگهبانی بدهد تا متوجه شویم چه کسی این کار را انجام می دهد. صدای خش خشی میآمد سرم را از چادر بیرون کردم دیدم یک نفر بر روی زمین نشسته و کفش ها را دور خودش جمع کرده است و واکس می زند؛ نزد او رفتم و دیدم شهید اسماعیل دقایقی، فرمانده لشکر است./ از خاطرات جانباز شیمیایی سید رضا کاظمی
نظر
ارسال نظر برای این مطلب