سال ۵۵ بود که پایم به مساجد و تکایا بازشد. در عموم جلسات قرآن، زیارت عاشورا و سخنرانی ها شرکت می کردم. در مسجد ملک، فردی روحانی به نام محمودی منبر می رفت که جمعیت بسیار زیادی پای صحبت های او می نشستند. خیلی دلنشین حرف میزد و برای هر سطر از کلمات خود آدرس می داد. به شدت تحت تاثیر صحبت های او بودم و آرام آرام روح تعصب مذهبی در وجودم شکل گرفت
نظر
ارسال نظر برای این مطلب