علامه حسن زاده آملی
ابوجهل را که گرفتند داشتند می کشتند
یا به زمین زدند. شمشیر در بالای سرش بود.
گفتش که به صاحبتان
اسم برده جناب رسول الله را
گفت به صاحبتان بگویید که من به تو ایمان ندارم
قبولت ندارم. ایمان نیاورده ام.
و امثال این ابوجهل ها که
« رگ رگست این آب شیرین و آب شور
در خلایق میرود تا نفخ صور»
دارند،هستند.
این دیگر آن ظلمت
آن عناد، آن جهل مرکب، در او رسوخ پیدا کرده است.
بله حالا هزار مجلس فاتحه برایش گرفته بشود. کاری برایش نمی رسد.
چون آن فاتحه، آن قرآن این ها باید روی سنخیت،
روی حساب باید تا به آن ها برگردد. آن ها عایدشان بشود.
اگر قابلیت باشد عاید می شود.
آقا باید اصل جان با قرآن ارتباط داشته باشد که بگیرد
مثل این نشئه است
فرق نداره آن کسی که ارتباط ندارد چه بگیرد؟
مثل غذاهاست، اینطور...
نظر
ارسال نظر برای این مطلب