یک وقتی رساله ای در امامت نوشتم
رساله را دادم خدمت حضرت علامه طباطبایی
عرض کردم آقا جان
لطف بفرمایید ولو کارتان زیاد است
یک نگاهی به این نوشته ما بفرمایید
اگر دست اندازی دارد
به ما توجه بدهید
این رساله حدود دو هفته ای در خدمتشون بود
و شبی خدمتشون بودیم
داشتند می آمدند
من را صدا زد گفت آقا بفرمایید باشید
آمد و گفت رساله را من یک دوره نگاه کردم
دعا کرد
گفتم فرمایشی امری ایرادی اعتراضی
گفت چرا دارم
بفرمایید آقاجان
عقل دشنامم دهد من راضیم
زانک فیضی بخشد از فیاضیم
نیست آن دشنام او بیفایده
نیست بر مهمانیش بیمائده
احمق ار حلوا نهد اندر لبم
من از آن حلوای او اندر تبم
گفتم بفرمایید
گفت شما در یک جای این رساله
دعای شخصی کردید به خودتان
من عبارتم این بود که
روایتی نقل کردم گفتم
بارالها مرا به حقایق و معارف قرآن و روایت آشنا بفرما
توفیق فهم عطا کن
ایشان فرمود من تا خودم را شناختم دعای شخصی درباره ی خودم نکردم...
نظر
ارسال نظر برای این مطلب