انسان نمی تواند آرام بگیرد
حتی راکدترین آدم ها
طالب چیزی هستش که امروز ندارد
انسان هیچ وقت در آن چه که دارد خلاصه نمی شود
این خصوصیت انسان است
که بیرون از خودش و بیرون از حالش و جدای از امروزش را فکر می کند
شاید یک پدیده دیگر غیر از انسان
یک موجود دیگر
حتی اگر جان هم داشته باشد
این احساس گسترده را
این بیرون نگری را در خودش نداشته باشد
یعنی به آن چه که دارد
دیگر بیش از آن نمی خواهد
اگر بزی هست
گاوی هست
گوساله ای هست
قدرتی هست
شیری هست
پلنگی هست
به همان چه که در دسترسش هست
قانع هست و با همان زندگی می کند
مشکل دیگری ندارد
این انسان، در این بحثی نیست، که سالک است
بحث در این است
که سمتش
أَیْنَ تَذْهَبُونَ؟
کجا داریم میریم؟!
به چی روی می آوریم؟!
به چه چیزی می خواهد پیوند بخورد؟
حتی اگر خودش را خرج می کند
می خواهد آخرین خط وجود او چه چیزی را امضاء کند؟
اگر خودش را می دهد
چه چیزی را می گیرد؟
نظر
ارسال نظر برای این مطلب