یکی از موضوعات مورد مناقشه، در میان تحلیلگران روابط بین الملل پیرامون عملیات نظامی ویژه روسیه در اوکراین، تأثیر این بحران و پیامدهای آن بر نظم رو به انحطاط لیبرالی آمریکایی است.
اضمحلال کمونیسم به حدی تاثیرگذار بود که نظریه پردازان غربی، مانند فرانسیس فوکویاما، از فروپاشی شوروی به عنوان پیروزی نهایی لیبرال دموکراسی آمریکایی (پایان تاریخ) یاد کردند؛ اما این نظریهپردازان امروزه به اشتباه محاسباتی خود معترف هستند. زیرا با فروپاشی شوروی، و فرسودگی استیلای نظامی – اقتصادی غرب، فقط این اسلام ناب محمدی به رهبری ایران است که میتواند پرچمدار نظام نوین جهانی باشد.
روسیه و چین دو کشور اصلی در نظام بین الملل، جایگاه مهمی در سازمان ملل و شورای امنیت دارند. بدین سبب، خواهان تضعیف یا تعدیل ساختارهای بین المللی لیبرالی که پس از پایان جنگ جهانی دوم تأسیس شد، نمیباشند. به عبارت دیگر، چین و روسیه، فقط خواهان سهم بیشتری در نظام لیبرالی هستند و مشکلی با کاپیتالیسم از نوع غربی آن ندارند. آنها فقط با سلطه دلار، نظامیگری، و تحریمهای آمریکا، مخالفاند.
به تعبیر هگل، مهمترین نیاز بشر، میل به دیده شدن و پذیرفته شدن از سوی دیگران است. مشکل کرملین این است که موقعیت نظامیاش از سوی غرب نادیده انگاشته شد که در فرجام منتج به بحران کنونی در اوکراین گردید.
از سویی دیگر، نوع تعامل روسیه و چین درحال حاضر، بیشتر از جنس ائتلاف تاکتیکی، و نه استراتژیک است. علاوه بر این، روسیه و چین هیچ ایدئولوژی جذابی برای ارائه در سطح جهانی در اختیار ندارند. در واقع مانعی به نام آمریکا است که زمینه نزدیکی مسکو و پکن را فراهم ساخته است و نه وجود یک ایدئولوژی مشترک.
اگر به توصیههای کهنه سیاستمدارانی همچون، هنری کسینجر، توجه میشد و کاخ سفید بر مهار چین متمرکز شده بود و بر تعامل و مدارا با روسیه میکوشید، واشنگتن میتوانست از وحدت ناخواسته مسکو – پکن جلوگیری کند.
بنابراین، در نهایت به نظر نمیرسد که اتحاد چین و روسیه، بتواند جایگزینی توانا برای نظم لیبرالی رو به زوال آمریکا باشد.
لیکن از منظر دیگر، مقام معظم رهبری، امام خامنهای (مدظله العالی)، بارها با پیشبینی نزول هژمونی جهانی آمریکایی، بر حضور پر قدرت ایران اسلامی در نظم بین الملل در حال تکوین، تاکید فرمودهاند.
وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۹۷۹، سومین و آخرین انقلاب دوران تاریخ معاصر بود. شرایط جهانی در چهار دههی گذشته، به وضوح بر این مساله دلالت دارد که توان سیاسی انقلاب اسلامی، تحولات اجتماعی عظیمی در کشورهای اسلامی، همچون فلسطین، یمن، لبنان، عراق و سوریه ایجاد کرده است.
امروزه، ایران تدریجاً از یک بازیگر منطقهای تبدیل به بازیگری موثر در سطح جهانی با ایدئولوژی شکستناپذیر دینی گشته است.
منازعات تمدنی دنیای غرب با اسلام سیاسی، که ساموئل هانتینگتون به درستی آن را، برخورد تمدنها نامید، موجب تحلیل نیروی لیبرالیسم غربی گردید، چراکه؛ این جنگهای بیهدف، علیرغم صرف میلیاردها دلار، منجر به شکست خفتبار آمریکا و عقبنشینی ازتش آن کشور از جهان اسلام شد.
تاریخ اقبات کرد که یورش وحشیانه آمریکا به افغانستان و عراق با هیچ موفقیتی همراه نگردید و سقوط هژمونی آمریکا نتیجه غایی آن بود.
گفتمان اسلام ناب سیاسی در منازعه حساس تاریخی، یعنی نابودی داعش که دست پرورده شوم صهیونیسم و ارتجاع عربی بود، موجبات ارتقاء جایگاه هژمونیک ایران اسلامی شد و پیدایش تمهیدات نظام بین الملل اسلامی را فراهم نمود؛ که در یک طرف آن، گفتمان رو به مرگ لیبرالیسم قرار دارد و در سوی مقابل، گفتمان قدرتمند اسلام سیاسی و جبههی مقاومت صفآرایی کرده است.
«اسلام انقلابی»، به رهبری داهیانهی امام خامنهای، اینک نقش تاثیرگذار خویش را در نظام بین الملل جدید تعریف نموده و به مقابلهی مستمر با لیبرالیسم در حال افول غربی میپردازد. بنابراین، به طور خلاصه میتوان گفت که نه آمریکا، نه روسیه، نه چین و نه هیچ بازیگر دیگری، پتانسیل بینظیر ایران اسلامی برای رهبری نظم در حال آفرینش جهانی را نخواهد داشت.
https://iuvmpress.news/fa/?p=58979
نظر
ارسال نظر برای این مطلب