نقل است که ژنرال شارل دوگل در اواخر عمر در خانهاش، میزبان سفیر وقت آمریکا بود که صدای تجمع و شعار هوادارنش را شنید که نسبت به او ابراز احساسات میکردند.
دوگل با وجود فرتوت بودن از جا برخاست تا از پنجره اتاقش آنها را مورد تفقد قرار دهد.
در همان لحظه سفیر آمریکا که میدید وی به سختی راه میرود و نیاز به کمک دارد بلند شد تا زیر بغل او را بگیرد که دوگل وی را هل داد و با عتاب گفت : به کمک تو نیازی ندارم.
بنیانگذار جمهوری پنجم فرانسه در سیاست خارجیاش نیز تا حد امکان سعی کرد مستقل از آمریکا عمل کند و حتی در سال ۱۹۶۶ کشورش را از ستاد فرماندهی نظامی ناتو خارج کرد. سیاست وی که به گُلیسم مشهور شد، مبتنی بود بر کاهش تعهدات بین المللی بر مبنای منافع ملی و استقلال از آمریکا و احیای نفوذ فرانسه در مستعمرات سابق و سایر نقاط جهان.
در همین راستا تا زمان سرنگونی صدام، روسای جمهور فرانسه از یک سیاست خارجی حدودا مستقل نسبت به آمریکا پیروی میکردند و در خاورمیانه نیز نقش پررنگی داشتند.
تا قبل از ریاست جمهوری دوگل، فرانسه مهمترین متحد اروپایی اسرائیل بود تا جایی این رژیم تکنولوژی هستهای را با کمک فرانسویها تحصیل کرد. در بحران سوئز نیز تبانی پنهان بین انگلیس و فرانسه با اسرائیل در جهت سرنگونی جمال عبدالناصر مشهود بود.
این سیاست تا اوایل دهه ۱۹۶۰ ادامه داشت اما پس از استقلال الجزایر، این کشور تغییر راهبرد داد که به “سیاست عربی فرانسه ” مشهور شد.
بر اساس این استراتژی ، فرانسویها سعی میکردند تا نقش قدرت سوم را در ایجاد توازن میان آمریکا و شوروی بازی کنند، فلذا در همین راستا روابطشان را با کشورهای عربی حوزه خلیج فارس به ویژه عراق و سعودی گسترش دادند.
هدف اصلی فرانسه از اعمال “سیاست عربی” بیشتر جنبه اقتصادی آن بود چون اولا انرژی مورد نیاز خود را از این طریق تامین میکرد و دوم این که کشورهای نفتی خلیج فارس میتوانستند بازار خوبی برای تولیدات فرانسوی باشند. این سیاست تا حد زیادی برای خروسها موفقیتآمیز بود تا جایی که پس از دوگل هم آن را ادامه دادند.
با وقوع انقلاب اسلامی ایران و خطر تغییر نظم منطقهای به ضرر فرانسه، این کشور بر آن شد تا با حداکثر توان به صدام کمک کند و در همین راستا پیشرفتهترین سلاح های تولیدی خود را در اختیار دولت بعثی قرار داد.
اشتباه راهبردی صدام در تصرف غیرقانونی کویت، فروپاشی شوروی و به تبع آن حاکم شدن نظام تک قطبی در عرصه بین الملل، سیاست عربی فرانسه را تضعیف کرد، اگرچه پاریس تا سال ۲۰۰۳ آن را ادامه داد.
در این سال پس از قطعی شدن نظر فرانسه مبنی بر مخالفت با حمله به عراق و براندازی صدام و وتوی احتمالی قطعنامه شورای امنیت، آمریکای بوش که در اوج قدرت قرار داشت با استناد به قطعنامه ۶۷۸ شورای امنیت ائتلافی ازچندین کشور ( عملا آمریکا، انگلیس، استرالیا و لهستان ) صدام را سرنگون ساخت.
از آن دوران جایگاه فرانسه که برخلاف وزن واقعیاش سعی در عرض اندام مقابل آمریکای یکه تاز آن دوران داشت، به شدت تضعیف گشت و همین عاملی شد تا از اواخر دوره شیراک برخلاف چند دهه گذشته، دنباله روی ایالات متحده شود.
با روی کار آمدن سارکوزی این روند حدت بیشتری یافت تا آنجا که دردوره وی و اولاند، فرانسه نقش مکمل دخالت های نظامی آمریکا در خاورمیانه را برعهده گرفت.
از سال ۲۰۱۱ با اعلام دکترین جدید اوباما و لزوم مهار چین، نگاه آمریکا بیش از خاورمیانه به سمت شرق دور معطوف شد و همین امر طمع فرانسه را برای حضور بیشتر در این منطقه و احیای نفوذ سابق برانگیخت.
در همین راستا هنگامه جنگ داخلی لیبی برای سقوط قذافی پیشگام شد، لکن رخداد فوق این کشور را بیش از پیش متوجه ضعفهای جدی خود کرد.
در طول جنگ داخلی لیبی که ناتو منطقه پرواز ممنوع را بر فراز آن اعمال کرد و پشتیبانی هوایی از نیروهای مسلح بنغازی را برعهده گرفت، نیروی هوایی فرانسه نقشی جدی در این عملیات هوایی داشت.
اما ضعفهای لجستیکی و پشتیبانی نیروهای فرانسوی در این عملیات، نشان داد این کشور تا حد زیادی از مولفههای یک قدرت نظامی بزرگ و نه حتی ابرقدرت به شدت فاصله دارد و نمیتواند به تنهایی در مناطق دوردست به دخالت موثر بپردازد.
اما به هر صورت با آشکار شدن عدم تمایل آمریکا به مداخله حداکثری در خاورمیانه، به نظر میرسد فرانسه قصد دارد در یک برنامه بلندمدت جایگاه گذشته خود را بازیابد.
البته در این خصوص تناقضات زیادی وجود دارد که دولتمردان فرانسوی را در برابر افکار عمومی و گروههای مدافع حقوق بشر این کشور قرار داده است.
برای نمونه این کشور از دموکراسی خواهی در سوریه، تونس و لیبی پشتیبانی میکند اما همزمان با دولت های اقتدارگرا و مخالف دموکراسی چون قطر، سعودی و امارات رابطه نزدیکی دارد و تجهیزات پیشرفته نظامی به آنان میفروشد.
در دوره سارکوزی سیاست خروسها در خلیج فارس نزدیکی بیشتری به قطر داشت اما در زمان اولاند به امارات و سعودی گرایش پیدا کردند.
در دوره مکرون به نظر میرسد سعی فرانسویها بر این است تا علاوه بر ایجاد توازن در برقراری روابط با کشورهای عربی خلیج فارس، نفوذ سنتی خود در لبنان و سوریه را احیا کرده و در عراق نیز مانند دوره صدام در بازی سیاست وارد شوند و نقش ایجاد توازن را برعهده گیرند.
فرانسویها همچنین در راستای اعاده نفوذ خود در لبنان برخلاف نظرات و راهبردهای آمریکا، اسرائیل و سعودی، سعی در همکاری تاکتیکی ( با وجود اختلافات مبنایی ) با حزب الله دارند.
در سوریه نیز که از زمان جنگ “میسلون” تحت نفوذ فرانسه به شمار میرفت، در سالهای اخیر راهبرد ساکنان کاخ الیزه، همراهی با آمریکا جهت سرنگونی دولت بشار اسد بود، اما با مبرهن شدن ناکارآمدی این سیاست و سیل مهاجران ناشی از جنگ و خطرات گروههای تکفیری برای امنیت فرانسه، آنان در سالهای اخیر قدری محتاطانهتر در مسائل این کشور ورود میکنند، اگرچه همسو با آمریکا نیروهای نظامی برای حمایت از اکراد مسلح شمال شرق سوریه اعزام کردهاند.
در عراق اما کار سختتر است؛ فرانسه مهمترین شریک اروپایی عراق در زمان صدام بود تا آنجایی که به این کشور رئاکتور هستهای برای ساخت بمب اتمی فروخت.
اهداف فرانسه در آن دوره بیشتر اقتصادی بود و از نفوذ سیاسی خود جهت تحصیل ثروت استفاده میکرد، اما با تصرف کویت توسط ارتش صدام تمام آن منافع از بین رفت اما بازهم فرانسویها رویکرد حمایت از عراق در برابر آمریکا را ادامه دادند که البته اشتباهی بزرگ بود و ضربات ناشی از آن برایشان چشمگیر.
حال مکرون سعی دارد از مهلت کنونی و متغیرهای متضاد درگیر در عرصه، نهایت استفاده را کرده و در عراق نیز قدرت تاثیرگذاری کشورش را افزایش دهد.
در نهایت باید گفت فرانسویها در دوره امانوئل مکرون به دنبال احیای دکترین گُلیسم و بازگشت به “سیاست عربی” دهههای گذشته خود هستند، لکن در این که موفق به اعمال کامل آن همراه با نتایج مثبت گردند، تردید وجود دارد، زیرا آنها جز دارا بودن سلاح اتمی و حق وتو، فاقد سایر ویژگیهای یک قدرت بزرگ از جنبههای نظامی، ژئوپلتیکی، اقتصادی و قدرت نرم هستند، اما همین که عزم دخالت بیشتر در خاورمیانه را کردهاند، نشان از احساس آنها برای کاهش حضور آمریکا در آینده منطقه و استفاده از خلاء قدرت توازن بخش ناشی از آن ارزیابی میشود.
نظر
ارسال نظر برای این مطلب