ازحنجرمجتبی رجز خواهم خواند 15

ازحنجرمجتبی رجز خواهم خواند

رسیده بود به میدان و خدا می‌داند از خیمه‌ها تا میدان را با پای دل چطور آمده بود.
که اینک هنگامۀ عاشقی ست...
.
هم از حسن بود هم از حسین و همین کافی بود که شجاعت هزاران سرباز جنگی را در دل داشته باشد و دیگر مگر سن مهم است وقتی که حسین و حسن را در سینه داری...
و قاسم به‌سان کهنه سرباز معرکه‌های پر خطر با صلابت لب گشود:
.
إن تُنکِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَن      
سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفی وَالمُؤتَمَن
هذا حُسَینٌ کَالأَسیرِ المُرتَهَن     
بَینَ اُناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن
.
رجز که می‌خواند لحظه‌ای حسن بود لحظه‌ای حسین و دگرباره مرتضی...
و مگر شیرین‌تر از شهادت در راه امامش در نظر داشت!؟

نظری برای این مطلب ثبت نشده است.
نظر
ارسال نظر برای این مطلب