ظهر شد. داشت کارمون تمام میشد. فرماندهان رو به نهار دعوت کردم. مهمون من شدن البته به صرف ساندویچ. بعد از غذا و چرخیدن توی شهر، راننده گفت بنزین نداریم. آدرس پمپ بنزین رو گرفتیم و به محض اینکه وارد پمپ بنزین شدیم، سرهای بریده ای رو دیدیم که تکفیری ها، برای ایجاد ترس و وحشت مردم، روی پمپ ها قطار کرده بودن. اون سرها متعلق به همون شیعیانی بود که با سران تکفیری ها بیعت نکرده بودن. زهرا جان، هر روز تو یه گوشه ای از سوریه چندین جنایت مثل این اتفاق می افته. تروریست های وارداتی از همه جای دنیا به این جماعت پلید اضافه میشن. حالا من کنج عافیت رو انتخاب کنم و برگردم؟ آیا این سرهای از بدن جدا افتاده، زن و بچه نداشتن؟ آیا این ظلم نیست؟ به خدا قسم اگر این اتفاق تو قلب آمریکا هم می افتاد، من تکلیف خودم می دونستم که برای دفاع و دادخواهی از مردم بی گناه، کاری بکنم
نظر
ارسال نظر برای این مطلب