171
من را برد بهشت زهرا (س) قطعه ۵۳. رفتیم سر قبر جوان شهیدی که از بچههای مدافع حرم بود. گفت: «من اتفاقی با این شهید آشنا شدم. داشتم از سر مزارش رد میشدم، نگاه و چهرهش من رو جذب کرد». از خصوصیات رفتاری شهید گفت و هر صحبت دیگری که دربارهاش شنیده بود. گفت اخلاص این شهید زبانزد است. از آن روز به بعد دیگر با شهید رسول خلیلی رفیق شدیم. نوید خیلی بیشتر از من. نه فقط با رسول، خیلی از شهدای آنجا را شناخته بود. در مورد زندگی و روحیاتی که داشتند اطلاعاتی به دست آورده بود. طوری شده بود که وقتی میرفتیم بهشت زهرا(س) در مورد هر کدامشان حرفی برای گفتن داشت. رفیق شهید داشتن زرنگی است. اینکه با کسی رفاقت کنی که جانش را برای تو داده. دیگر از جان هم بالاتر مگر داریم؟
نظر
ارسال نظر برای این مطلب